با طرح و رواج راه حلهاى فلسفى در رويارويى با شبهه «شر»، ديدگاه متكلمان تقريبا به بوته فراموشى سپرده شده است. چون به نظر نگارنده، متكلمان در حل معماى شر نسبتبه فلاسفه موضع واقعبينانهاى داشتند، از اين رو ضرورت احيا و تبيين بيشتر نظريه متكلمان احساس مىشد لذا در اين نوشتار بعد از تبيين اشكال و تحليل ادله سهگانه متكلمان (آيه ها، روايتها و عقل) به تطابق آراى بعض عالمان مغرب زمين با موضع متكلمان اشاره مىشود، و در پايان به نقد اشكالهاى راه حل متكلمان كه از سوى فلاسفه غرب مانند جان هاسپرز طرح شده است، مىپردازيم.
وجود كژيها و كاستيها و انواع شرور و آلام در كتاب تكوين الهى ذهن هر انسانى را مىگزد و در ديد نخست، شبههها و اشكالهايى را متوجه صفت عدالت، حكمت و عنايت الهى مىكند چرا خداوند قادر همه توان و عالم همه دان و خيرخواه محض اجازه داده است كه اين همه شرور و كاستيها در ساختار عالم ماده رسوخ كند؟
آنچه اشكال فوق را مضاعف و تقويت مىكند تقسيم غير خيرخواهانه و غير عادلانه خيرات و شرور عالم [در نظر نخست] است. به اين معنى كه اگر در عالم مادى از وجود شرور و بعض كاستيها و كثريها گريزى نيست چرا در اكثر موارد اين هديه و كرامت الهى به نحو مساوى تقسيم نشده است و انسانها كه همگى مخلوق الهىاند، به نحو تساوى از آن برخوردار نيستند. گويا در اين دنيا سهم بعضى غير از انواع المها و مصيبتهاى طاقتفرسا نيست، مثال: بچهاى كه بيمار و ناقص الخلقه جسمى يا ذهنى متولد مىشود و از روزهاى نخستين كه دستبه خوان گسترده الهى دراز مىكند، گويا فقط سهمش همان درد و رنجهايى است كه گريبان او و خانوادهاش را گرفته است.
انسانى كه در يك خانواده فقير و تهيدستبزرگ مىشود، خود را محروم از نيل به آمال و آرزوهاى ابتدايى مىبيند. بر عكس مىبيند كه امثال او اگر نگويى پايينتر از او در يك زندگانى متفاوت با زندگى او، از نعمتهاى وافر سفره الهى برخوردارند. چنين شخصى دلش مملو از عقدهها و كينهها مىشود و يا دستكم دهها سؤال و شبهه بىپاسخ ذهن و فكر او را در رابطه با صفت عدل وجو الهى مشوش مىكند.
نعمت منعم چراست دريا دريا؟ محنت مفلس چراست كشتى كشتى؟
به نظر نمىرسد چنين شبهههايى را بتوان با اتكا به عدمى خواندن شر يا اعتقاد به ضرورى بودن آن براى پيدايش عالم مادى و داشتن خيرات كثير و برترى آن توجيه كرد، چراكه نه با عدمى خواندن شر درد و رنج دردمند و متالم فروكش مىكند و نه با ضرورى و غير قابل منفك بودن شرور از خيرات عالم، نسخهاى براى مبتلايان به محرومان و دور افتادگان از سفره فيض الهى پيچيده مىشود. متفكر معاصر، شهيد سعيد، مطهرى با تفطن به اين نكته مىفرمايد: «كسانى كه در پاسخ اشكال شرور تنها به جنبه لزوم تفاوت در نظام كل توجه كردهاند. پاسخشان ناقص است، زيرا جزء ناقص حق دارد اعتراض كند كه حالا كه لازم است در نظام كل يكى كامل باشد و يكى ناقص، چرا من ناقص آفريده شدم و ديگرى كامل؟ چرا كار بر عكس نشده؟ همچنين ممكن است «زشت» اعتراض كند كه حالا كه لازم است در نظام آفرينش هم زشتباشد و هم زيبا، چرا من زشتباشم و ديگرى زيبا؟ چرا كار برعكس نشد؟
وقتى كه امر داير است كه يكى بهره وجودى كمتر بگيرد و يكى بهره وجودى بيشتر، چه مرجحى هست كه فىالمثل «الف» بهره بيشترى دريافت دارد و «ب» بهره كمترى؟
عليهذا صرف اينكه بگوييم در نظام كل جهان وجود زشت و زيبا، كامل و ناقص تواما ضرورى است اشكال را حل نمىكند». (1)
به ديگر سخن لازمه چنين تحليل و ديدگاهى از فيض و خيرخواهى الهى، اختصاص غايت ذاتى و عنايت الهى به نظام كلى و عدم التفات به جزء مىباشد. به اين معنى كه خداوند متعال بارويكرد و اقبال به منافع و سعادت اكثريت، نه تنها از عنايت و بذل التفات به سعادت قشر اقليت - بنابه ديدگاه خوشبينانه - روى برتافته بلكه با آفرينش آنان زمينه فلاكت و عذاب موقت و جاودانه [درباره كفار معاند بنابه مشرب اكثريت متالهان] را نيز فراهم آورده است. با دقت عقلى لازمه چنين ايدهاى نسبتبه خداوند نه تنها حذف جزء بلكه «فداكردن اقليتبراى اكثريت» است كه با بينش متالهان و صفات كمالى لايتناهى الهى همخوانى ندارد.
از اين رو به نظر مىرسد كه بايد در رويارويى با مشكل شرور راه حل واقعبينانهاى را طرح كرد كه علاوه بر اين كه در مباحث عقلى و فلسفى از اتقان و اعتبار خاصى برخوردار باشد گره و شبهه رنجيدگان و مبتلايان واقعى به انواع آلام و مصائب را نيز تبيين و حل و فصل و آتش رنج و درد آنها را خاموش و خاكستر كند. بلكه در صورت توان از آتش آن، تصويرى از آب حيات ارائه دهد؟
آيا چنين امرى ممكن است؟ آيا بيمار زمينگيرى كه در عمر خود بهره چندانى از خيز و خوشى دنيا نديده، و انسانهايى كه به انواع المها و مصيبتها و رنجهاى مادى و روحى مبتلا هستند، واقعا مىتوانند چنين تصويرى از زندگى دنياى كنونى داشته باشند؟!
پاسخ آن مثبت است. پاسخى كه نمىتوان آن را از لابلاى كتابهاى قطور فلسفى يافت، از سرچشمههاى زلال معرفت و دانش كامل قرآن مجيد و روايتهاى نبوى و ولوى يافت مىشود. پاسخى كه متكلمان اسلامى و برخى از متفكران مغرب زمين دوران باستان و معاصر به آن دستيازيده و آن را در قالبهاى مختلف تبيين كردهاند. در اين جا نقدهاى وارد بر آن را تحليل مىكنيم.
بعضى از متالهان از جمله متكلمان اسلامى با اذعان به وجود المها و مصيبتها و انواع ضرر و زيانهاى مادى و جسمى و روحى در جهان كنونى - كه به مجموع آنها عنوان «شر» اطلاق ميشود - تلاش مىكنند كه سازگارى شرور را با صفات كمالى الهى نظير عدالت و حكمت اثبات كنند. متكلمان براى اين منظور بدون انكار وجود شرور و با طرح اصل «عوض» و «انتصاف» مىخواهند مدعاى خود را اثبات كنند، كه اينك آن را بيان مىكنيم. متكلمان ابتدا آلام و شرور عالم را به سه دسته تقسيم مىكنند:
1. آلام و ناگواريهايى كه خود انسان مسئول به وجود آمدن آن است. مثلا شخصى با توجه كامل دستخود را مىسوزاند يا جرح و ضررى به خود وارد مىكند.
در اين قسم از شرور ظاهرا جاى مناقشه بين موافقان و مخالفان نيست و نقد و جرحى متوجه دين و آموزههاى آن نمىشود تا متكلم دين در مقام دفع آن باشد.
2. آلام و ناملايمتهايى كه توسط انسانهايى كه مخلوق الهى هستند و با قدرت و تمكين او در حق ديگران انجام مىگيرد، مثلا ظالمى به انسان ديگر جراحات وارد مىكند يا اموال او را غصب مىكند يا شخصى چون استالين و هيتلر عامل كشتار هزاران تن انسان مظلوم مىشود.
در اين قسم از شرور و آلام، متكلمان معتقدند: اصل انتصاف درست است كه مسئول مستقيم اين همه المها و مصيبتها خود انسان است، اما چون اين جنايتها با تمكين و قدرت خداوند صورت گرفته استخواه ناخواه خداوند نيز مسئول شناخته مىشود، لذا مىبايست داد مظلوم را از ظالم بستاند و حق را به حقدار برساند. خداوند عادل نيز يا در همين دنيا از مظلوم حمايت مىكند و ظالم را به قهر خويش مبتلا مىكند: يا اين كه هر دو را به روز رستاخيز حواله مىدهد كه از آن به اصل «انتصاف» تعبير مىشود كه در اينجا به بعض ديدگاههاى متكلمان اشاره مىشود:
قاضى عبدالجبار: «خداوند در قيامت داد مظلوم را از ظالم مىستاند». (2)
ابى نوبخت: «خداوند بخاطر تمكين و اعطاى قدرت به ظالم ضامن انتصاف است نه عوض» (3)
سيد مرتضى: «خداوند متعال بخاطر تمكين آلام و مضار ضامن انتصاف است». (4)
اما اين كه دادخواهى چگونه صورت خواهد گرفت، متكلمان اقوال مختلفى در اين زمينه دارند. بعضى معتقدند: خداوند ثواب و حسنات ظالم را به مظلوم اعطا و سيئات و كيفر مظلوم را به ظالم منتقل مىكند. يا اين كه خداوند خودش به اندازهاى به مظلوم ثواب و اجر اعطا مىكند كه نه تنها ظلمى كه به او در دنيا وارد شده جبران مىشود بلكه از او راضى و خشنود نيز مىشود.
متكلمان در اين مقوله مباحثبسيار گسترده و ژرفى را دارند و شعاع آن را به حقوق و آلامى كه بر حيوانات وارد مىشود نيز كشاندهاند. كه طرح آن در اين مختصر نمىگنجد، به هر حال قاطبه متكلمان اسلامى بر جبران حق مظلوم و شخص متالم و مبتلا به شرور و آلام تاكيد و اتفاق نظر دارند.
3. المها و مصيبتهايى كه پيامد قوانين طبيعت و مستند به خداوند است. مثلا كسى در اثر زمين لرزه يا دريا يا سقوط از مكان مرتفعى جان خود را از دست مىدهد يا دچار جراحات و آلامى مىشود يا اين كه خداوند متعال به طور مستقيم به خاطر عللى چون امتحان بلايا و مصيبتهايى بر انسانها وارد مىكند.
در اين قسم از شرور و آلام كه واسطهاى بين الم و خداوند نيست، متكلمان اسلامى به طريق اولى قايل به جبران هستند و معتقدند كه خداوند مىبايست در مقابل اين همه دردها و آلامى كه متوجه انسانها مىشود، در دنيا يا آخرت به اندازهاى جزا و پاداش اعطا كند تا آلام جبران گردد. و از اين اصل در اصطلاح كلامى به «عوض» يا «اعواض» تعبير مىشود.
باز در اينجا مباحث ظريفى وجود دارد مانند اينكه آيا خداوند مىتواند به خاطر «عوض» ولو مضاعف انسانى را مبتلا به الم و درد كند؟ يا اينكه علاوه بر «عوض» يك غايت ديگرى چون وجود «لطف» و مصلحت لازم است؟ تفصيل آن در كتب كلامى آمده است.
در اينجا براى توضيح بيشتر مطلب به گزارش آراى متكلمان اسلامى مىپردازيم:
قاضى عبدالجبار (م 415 ه):
«آن آلام و دردهايى كه از ناحيه خداوند به بندگان مىرسد چون متضمن «عوض» و پاداش عظيمى است، متصف به ظلم نمىشود. و چون متضمن مصلحت و لطف در تكليف است از اين حيث نيكو و از «بحثيت» خارج مىشود». (5)
ابواسحاق ابن نوبخت: «دردها و آلامى كه از طرف خداوند در حق انسان مكلف و غير او ابتدائا و بدون اينكه استحقاق آن را داشته باشد، روا و صادر مىشود مىبايستخداوند عوض و پاداش همه آنها را انجام دهد». (6)
شيخ طوسى (م 460 ه. ق): «دردناكى كه خداوند برتر از همه در هر زندهاى پديد آورد - چه آن موجود زنده تكليف شده باشد يا نشده باشد - آن دردناكى از وجود دست آويزى كه هميشه از كار بندگان پديد مىآيد سرنزده باشد، همانا بر خداوند برتر ازهمه است كه آن تاوان را بجاى دردناك كردن بايد بپردازد، تا تاوان از ستم بودن بيرون برود». (7)
علامه حلى (م 726 ه. ق); وى اصل «عوض» را به «اماميه» نسبت مىدهد و با تقسيم آلام به استحقاقى و ابتدايى مىگويد:
«المى كه خداوند در حق انسان روا مىدارد اگر بر وجه انتقام و استحقاق باشد در آن عوضى نيست. اما اگر الم به صورت غير استحقاقى باشد حسن آن منوط به تحقيق دو شرط ذيل است:
الف - الم مىبايست مشتمل بر يك نوع مصلحت و لطفى چه در حق شخص «متالم» و چه در حق ديگران باشد، وگرنه متصف به «عبث» مىشود كه خداوند از آن منزه است.
ب - در مقابل درد مىبايستبراى شخص دردمند عوضى مضاعف وجود داشته باشد بگونهاى كه اگر بر شخص دردمند، نخست عدم «الم» و وجود «عوض» عرضه شود او دومى را انتخاب كند. وگرنه ظلم و جور بر حق تعالى لازم مىآيد». (8)
علامه حمصى رازى (م اوائل قرن هفتم): «اگر الم متضمن عوض نباشد ظلم لازم مىآيد. نكته ديگر اينكه علاوه بر عوض مىبايست الم مشتمل بر لطفى در حق مكلفين باشد، تا «الم» با حصول «لطف» از عبثيت و با تحقق «عوض» از ظلم خارج گردد، و در اين فرض نيكوست». (9)
عالمان و متكلمان اشاعره از آنجا كه منكر حسن و قبح عقلىاند، هرگونه الم و فعل خداوند نسبتبه مخلوقات خود را عين صواب مىدانند با اين حال عادت خدا را بر اين مىدانند كه به هيچ كس ظلم نمىكند. فضل بن شاذان در اين باره مىگويد:
«اما اشاعره قايل به عدم وجوب عوض و غير آن بر خداوند هستند براى اينكه خدا مالك مطلق است و مىتواند هرگونه كه خواست در ملك خود تصرف كند و وجوب «عوض» بر كسى است كه در غير ملك خود تصرف نمايد.
بلى عادت خداوند به اين تعلق گرفته است كه شخص متالم را يا گناهانش را ببخشد و يا پاداشى به او اعطا فرمايد اگر گناهى نداشته باشد». (10)
غزالى نيز گويد: «هر فقر و ضررى در دنيا كاستى در دنيا وزيادت در آخرت است». (11)
با مرور و مطالعه آراى متكلمان اين نكته دستگيرمان مىشود كه متكلمان ضمن پذيرش وجود كثريها و ناملايمتها در جهان طبيعت، آن را چنين توجيه مىكنند: چون پايان اين دردها و غمها به خير و نفع انسانى تمام مىشود در حقيقت نمىتوان به اين امور شر واقعى اطلاق كرد، بلكه آنها صرف ناملايمتها و ضررهايى هستند كه پل ترقى و نيل انسان به سعادت و كامروايى محسوب مىشوند.
غم چو بينى در كنارش كش بعشق از سر ربوه نظر كن در دمشق (12)
بعضى از انديشوران معاصر نيز به اين ديدگاه كلامى اشاره كردهاند: شهيد مطهرى، استاد شهيد در پاسخ اشكال يكى از شاگردان خود كه نظريه متكلمان را طرح مىكرد [اگر مساله تبعيضاتى را كه در اين دنيا وجود دارد با مساله آخرت توام نكنيم، نمىتوانيم اين ظلمهارا توجيه كنيم. يا بايد اقرار كنيم كه در طبيعت مقدارى ظلم هست و صانع طبيعت آنها را خواسته يا بايد بگوييم كمبود اينها در آخرت جبران مىشود] در پاسخ آن و انگيزه عدم اشاره خود به نظريه متكلمان مىگويد:
«اين كه من اين را ذكر نمىكنم براى اين است كه متكلمين اين طور فكر مىكنند كه خدا قيامت را خلق كرده استبراى اينكه اين كمبودها را در آنجا جبران كند. مثل اينكه در يك كشور دستگاه مجازات و دادگسترى به وجود مىآيد براى اينكه اين كمبودها و كسريها را تعديل كند، اينها در قيامت [انجام] مىشود اما نه اينكه قيامتبراى اينها به وجود آمده، .... در قيامت همه اين كسريها و كمبودها تامين مىشود بدون اينكه ما آنجا را يك حالت طفيلى بخواهيم حساب كنيم اين كه من اين را به اين صورت بيان نمىكنم چون نمىخواهم منطق متكلمين را به خود بگيرم». (13) ظاهرا استاد شهيد نظريه متكلمان مبنى بر عدم توجيه بعضى كمبودها و ظلمها را در صورت عدم جبران آن در آخرت مىپذيرد و هيچ اشارهاى به راه حلهاى ديگر نمىكند.
محمد تقى جعفرى: «اما حل اشكال شرور مىتوان گفت كه در اين مساله اشتباهى در بكار بردن كلمه «شر» رخ داده است، ما اگر بجاى استعمال كلمه شر، ناملايمات و ناراحتى و بىآسايش استعمال كنيم، نه تنها با نظر به جريان پديدهها و شؤون انسانى خلاف واقع نگفتهايم بلكه با ضرورت منطقى هم موافقت كردهايم، در كلمه شر - كه ضد يا نقيض خير است - مفهومى از ستمگرى وجود دارد». (14)
متكلمان علاوه بر استدلال با دليل عقلى - كه مىتوان اجمال آن را در آراى گزارش شده يافت و در آينده به تبيين آن خواهيم پرداخت - بر مدعاى خود، از قرآن كريم و روايتها شواهدى مىآورند:
مساله شر و وجود آلام و مصائب و انواع ناگواريها و ناملايمتها در حيات بشرى مورد تاكيد قرآن مجيد قرار گرفته است در آيههاى مختلف و با انگيزههاى متعدد به وجود ناملايمتها و جبران آن در آخرت اشارههايى شده است، مثلا كلمه «شر» - كه در قرآن به معناى ناملايمت و ضرر و زيانها وضد خير است - بيش از سى بار به كار برده شده است كه در ذيل به بعضى از آيهها اشاره مىشود.
1. «و اذا انعمنا على الانسان اعرض و نا بجانبه و اذامسه الشر كان يؤسا» (اسراء/83).
2. «و اذا انعمنا على الانسان اعرض و نا بجانبه و اذامسه الشر فذو دعاء عريض» (فصلت/51).
3. «ان الانسان خلق هلوعا اذامسه الشر جزوعا و اذامسه الخير منوعا» (معارج/ 20).
4. «لا يسئم الانسان من دعاء الخير و ان مسه الشر فيؤس قنوط و لئن اذ قناه رحمة منا من بعد ضراء مسته ليقولن هذا لى» (فصلت/49).
در اين چهار آيه بر ابتلاى انسان به انواع شرور تاكيد و خاطر نشان شده است كه به وجود آمدن اين شرور زمينه ساز شكوه و تاليف و جزع انسان از خداى منان است.
شر امتحان الهى
5. «ونبلو كم بالشر و الخير فتنة و الينا ترجعون» (انبياء/ 35).
6. «و لنبلونكم بشىء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات» (بقره/155).
7. «و لقد اخذنا ال فرعون بالسنين و نقص من الثمرات لعلهم يذكرون» (اعراف/ 130).
در اين آيهها نيز خداوند متعال خودش را علت و عامل پيدايش بعضى انواع شرور مانند قحطى، انواع بيماريها وفقر اقتصادى و بلاياى مادى و جانى معرفى مىكند (15) و انگيزه آن را امتحان و آزمايش انسانها ذكر مىكند.
شرور كيفر اعمال
قرآن كريم بعضى شرور و بلايا و آلام را كيفر اعمال انسانها و انتقام و قهر الهى ذكر مىكند كه در طول تاريخ بعضى امم مانند عاد، لوط، فرعون، اصحاب ايكه و حجر گرفتار آن شدند در اينجا به بعضى از اين آيهها اشاره مىشود:
8. «فانتقمنا منهم فاغرقناهم فى اليم» (اعراف/ 136). اين آيه به قوم فرعون اشاره مىكند كه در نتيجه طغيانها و نقض عهدهاى خود در دريا غرق شدند.
9. «فجعلنا عاليها سافلها و امطرنا عليهم حجارة من سجيل» (حجر/ 74).
اين آيه شريفه ناظر به يكى از عذابهاى دهشتناك امتهاى سابق است كه قوم حضرت لوط به خاطر مبتلا شبهر اخلاقى گرفتار غضب الهى (زير و رو شدن شهر آنها و باران سنگ) شدند. در ذيل همين آيه نيز به قصد اصحاب ايكه و حجر نيز اشاره شده است.
در اهتمام قرآن شريف به مساله «انتصاف» همين بس كه خداوند متعال يكى از صفات خود را «ذوانتقام» ذكر مىكند و اين صفتبيش از سيزده مرتبه در قرآن تكرار شده است.
در روايتهاى متواتر و منقول از پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم و ائمه هدى عليهم السلام بر مساله شر و اصل «عوض» و «انتصاف» اهتمام فراوانى شده است كه در اينجا عناوين مهم و عمده مساله شر را - كه در ديد مردم شر تلقى مىشود - ذكر مىكنيم.
الف - مرگ و ميرهاى ناشى از حوادث طبيعى
يكى از مصاديق بارز شر، مرگ و مير انسانهاى بىگناه در اثر حوادث طبيعى مانند زمينلرزه، آتشفشان، بيماريهاى همهگير و مهلك و غيره است. از ديدگاه پيشوايان دين درست است كه شرور و بلايا گريبانگير بعضى مردم شده است و چه بسا آنها در صورت بقا به مقامهاى عالى نائل مىآمدند، لكن خداوند منان اين كمبود و نقص و درد حاصل از اين بلاياى طبيعى را در آخرت به نحو احسن جبران مىكند، به گونهاى كه انسان از ابتلاى به اين گونه آلام و مصائب شكوهاى نمىكند چرا كه خداوند پاداش مناسب به او اعطا مىكند.
در روايات متعدد به مساله مرگ در اثر بيماريهاى مختلف مانند بيمارى طاعون و وبا و حوادث طبيعى اشاره شده و كسانى كه جان خود را به خاطر اين امور از دست مىدهند در حكم «شهيد» هستند و اجر آن را دريافت مىكنند، مثلا پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم در روايتى از اصحابش مىپرسد كه شهيد كيست؟ وقتى اصحاب مىگويند شهيد كسى است كه در راه خداوند و در ميدان مقاتله كشته شود; پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم مىفرمايد: در اين صورت تعداد شهدا اندك مىشوند. و حضرت در پاسخ سئوال خود، مىفرمايد:
«الشهداء خمسة المطعون و المبطون والغرق و صاحب الهدم و الشهيد فى سبيل ا...».
در اين روايتشريف تصريح شده است كه كسى كه در اثر بيماريهايى مانند طاعون بميرد در حكم شهيد است، و در روايتى ديگر آمده است:
«الطاعون شهادة لكل مسلم» (16)
آنچه تا كنون درباره انواع مرگ و مير گفته شد مربوط به مرگهايى است كه علتيا علل آن جزء عوامل و حوادث طبيعى به شمار مىآيد، اما درباره قتل و كشتارهاى فردى يا جمعى كه بناحق توسط انسانهاى ظالم انجام مىگيرد همين ثواب نيز مطرح است، مثلا در روايتهاى متعدد، كسى كه به خاطر جان خود يا اهل خود و يا به خاطر مال و ثروت خود كشته شود اجر شهيد را دارد.
«من اريد ماله بغير حق فقاتل فقتل فهو شهيد»، «من قتل دون اهله ظلما فهو شهيد» «من قتل دون ماله ظلما فهو شهيد» «من قاتل دون نفسه حتى يقتل فهو شهيد» و «من قتل دون مظلمة فهو شهيد». (17)
ب - انواع بيماريها
يكى ديگر از كانالهاى رسوخ شر به حيات ابتلاى انسان به انواع بيماريهاى موقت و يا دايمى است كه انسان از اين كانال متحمل رنج و درد فراوانى و چه بسا غير قابل تحملى مىشود. در مقابل انسانهايى كه گرفتار چنين امراض صعب العلاج يا غير قابل علاج هستند استدلال به «عدمى بودن شر» يا «شر لازمه ادراك خير» است و غيره انسان دردمند و متالم را قانع نمىكند، چرا كه او مىتواند پاسخ دهد كه چرا بايد من فداى خير برتر اكثريتيا ادراك خير گردم و من بسوزم و ديگران عيش كنند. اما پاسخ متكلمان كه خداوند همه اين مصائب و آلام را به نحو احسن و مضاعف جبران خواهد كرد عقلايى به نظر مىرسد. از اين رو در روايات معصومان عليهم السلام به اين نكته تصريح شده است كه خداوند در مقابل همه آلام و دردها مانند بيمارى سردرد، تب و عقب ماندگى جسمى و ذهنى، حتى اندوه و حزن قلبى و .... جزاى برتر اعطا خواهد كرد.
امام صادق عليه السلام در توجيه نقصهاى بدنى مانند نابينايى و ناشنوايى مىفرمايد: خداوند در آخرت به چنين اشخاصى در صورت بردبارى و صبر، چنان پاداشى اعطا مىكند كه اگر بين بازگشتبه دنيا و تحمل دوباره همين مصائب و باقى ماندن در آخرت مخير باشند، بازگشتبه بلايا را انتخاب مىكنند تا اجرشان مضاعف گردد.
«ثم للذين ينزل بهم هذه البلايا من الثواب بعد الموت ان شكروا و اتابوا ما يستصغرون معه ماينالهم منها، حتى انهم لو خيروا بعد الموت لاختاروا ان يردوا الى البلايا ليزدادوا من الثواب» (18)
امام رضا عليه السلام در فلسفه وجودى انواع مرض مىفرمايد:
«المرض للمؤمن تطهير و رحمة و للكافر تعذيب و لعنة و ان المرض لايزال بالمؤمن حتى لايكون عليه ذنب». (19)
درباره تب و سردرد وارد شده است: «ان المؤمن اذا حمى واحدة تناثرت الذنوب منه كورة الشجر فان ان على فراشه فانيته تسبيح و صياحة تهليل و تقلبه على فراشه كمن يضرب بسيفه فى سبيل الله». (20) «صداع ليلة تحط كل خطيئة الا الكبائر» (21)
بنابراين وقتى به آلام و شرور از ديدگاه عرشى بنگريم اين مطلب دستگيرمان خواهد شد كه شرور متضمن معانى ژرف و موجهى هستند و بىمعنى دانستن شرور از ديدگاه «مذهب» حكايت از عدم شناخت مذهب مىكند. (22)
ج - فقر
فقر و نادارى يكى ديگر از ناهنجاريهاى جامعه بشرى را تشكيل مىدهد و وجود فاصله طبقاتى آن هم به فاصله زياد در بين اقشار مختلف جامعه - كه همه مخلوق الهى بشمار مىروند- شبههها و سؤالهاى متعددى را متوجه اوصاف كمالى الهى مىكند و به قول شاعر: ما در اين مقام درصدد تحليل و بررسى علل به وجود آمدن فقر اقتصادى و مسائل مرتبط به آن نيستيم كه آيا خود انسان به تنهايى مقصر استيا نه؟ اما در اين بين شكى وجود ندارد كه فعلا در جهان خدا شرور و آلامى از اين كانال رسوخ يافته و مستمندان و فقرا در عذاب جسمى و روحى به سر مىبرند و چه بسا بعضى نيز به خاطر عدم تامين معيشتخانواده خود، دستبه انتحار هم بزنند.
در حل اين شبهه نمىتوان به راه حلهاى فلسفى گذشته استناد ورزيد بلكه به نظر مىرسد بازگره اشكال را با تمسك به روايتها كه خاستگاه اصل «عوض» و «انتصاف» است - گشود، كه اين جا به اختصار اشاره مىشود:
در روايتها به انسانهاى فقير و تهيدست كه دستشان از منافع و لذتهاى بيشتر اين دنيا كوتاه است وعده جبران و بشارت اعواض مضاعف داده است و به ستودن و ستايش فقرا پرداخته است كه به بعضى از آنها اشاره مىشود.
از پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله وسلم نقل شده است كه فرمود: «الفقر فخرى و به افتخر». (23)
حضرت در دعايى درخواست مىكند كه به شكل مسكين احياء و اماته گردد و با مساكين محشور شود: «اللهم احيينى مسكينا وامتنى مسكينا و احشرنى فى زمرة المساكين». (24)
در روايتى معصوم عليهم السلام فقر را در حكم شهادت ذكر مىكند: «والفقر عندالله مثل الشهادة». (25) در روايتهاى مختلف به ورود فقرا به بهشت پيش از اغنيا و بدون حساب اشاره شده است. امام صادقعليه السلام مىفرمايد:
«ان فقراء المسلمين يتقلبون فى رياض الجنة قبل اغنيائهم باربعين خريفا». (26)
از ميان پيامبران، حضرت سليمان به خاطر تمكن و سلطنتش از همه پيامبران ديرتر به بهشت داخل مىشود.
«آخر الانبياء دخولا الجنة سليمانبن داود لمكان ملكه». (27)
در روايتى از فقرا به عنوان احبا الهى ياد شده است.
«قال موسى عليه السلام: يا رب من احباؤك حتى احبهم لاجلك؟ فقال: كل فقير فقير». (28)
در روايتى ديگر از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم نقل شده كه اكثر اهل بهشت را فقرا و اكثر اهل جهنم را اغنيا تشكيل مىدهند:
«اطلعت فى الجنة فرايت اكثر اهلها الفقراء و اطلعت فى النار فرايت اكثر اهلها الاغنياء». (29)
و سرانجام فقرا در قيامت محروميتخود را از نعمتهاى دنيوى چنين اعلام مىكنند:
«خدايا اهل دنيا در ماديات با همديگر مسابقه گذاشتند با زنان [كذايى] ازدواج كردند، لباسهاى نرم پوشيدند، غذاهاى آنچنانى خوردند و در خانههاى كذايى ساكن شدند و از ماشينهاى مدل بالا استفاده كردند، خدايا به ما هم در اين قيامت مانند آنها عطا فرما».
خداوند متعال در استجابت دعاى آنها مىفرمايد كه هفتاد مرتبه بالاتر از آنها را به شمار عطا مىكنيم:
«ولك ولكل عبد منكم مثل ما اعطيت اهل الدنيا منذ كانت الدنيا الى ان انقضت الدنيا سيعون ضعفا». (30)
مثلا انسانى كه وارد بازار ميوه فروشان مىشود و قدرت خريد بيشتر ميوهجات را ندارد و در دلش آهى از روزگار مىكشد، خداوند به هر آنچه مىبيند اما نمىتواند بخرد، حسنهاى اعطا مىكند. امام صادق عليه السلام خطاب به يكى از اصحابش فرمود:
«اما تدخل السوق؟ اما ترى الفاكهة تباع؟ والشىء مما تشتهيه؟ فقلت: بلى، فقال عليه السلام: اما ان لك بكل ما تراه فلاتقدر على حسنة». (31)
از همه اينها مهمتر معذرت خواهى خداوند منان از فقرا در قيامت است كه طبق روايتخداوند مانند معذرت خواهى برادر از برادر، از فقرا معذرت خواهى مىكند و در مقابل فقر فقير نعمتهاى بىكرانى اعطا مىفرمايد:
«ان الله جل ثناؤه ليعتذر الى عبده المؤمن المحوج فى الدنيا كما يعتذر الاخ الى اخيه الحديث». (32)
در اينجا بايد به اين نكته اشاره شود كه از اين روايتها تشويق به فقر به هيچ وجه استفاده نمىشود، بلكه مراد روايت اين است كه اگر بنا به عللى انسان زندگى فقيرانه داشته باشد و نتواند خود را از آفت فقر - كه در بعضى روايتها از آن به زمينه كفر تعبير شده است - نجات دهد. از اين بابت نبايد خود و يا خداوند را مذمت كند، چرا كه عالم در همين دنيا خلاصه نمىشود. و برفهاى زمستانه آن آب خواهد شد تا دريچه بهار زندگى براى محرومان در فرداى ديگر گشوده شود.
متالهان اعم از متكلمان و فلاسفه بعد از اثبات عقلى واجب الوجود از همين عنوان وصف استغنا و قدرت مطلق و همچنين علم همهدان واجب الوجود را استنتاج مىكنند، چرا كه در صورت كرانمند بودن اوصاف كمالى الهى عنوان «واجب الوجود» بر آن صدف نمىكند و اين خلاف فرض است، بنابراين خداوند غنى و عالم مطلق است.
محقق طوسى در اين باره گويد: «وجوب الوجود يدل على سر مديته و نفى الزايد و الحاجة و على ثبوت الجود و التمام وفوقه و الخيرية والحكمة والتجبر». (33)
از سوى ديگر وقتى داعى و انگيزه ارتكاب افعال قبيح و ظلم را مورد تحليل و تجزيه قرار مىدهيم با دو عامل انگيزهاى به نام «احتياج» و «جهل» مواجه مىشويم، به اين معنا كه فاعلى كه مرتكب فعل قبيح و ناروايى مىشود بالضرورة داعى و انگيخته او به سوى فعل زشتيكى از اين دو انگيزه است، مثلا كسى كه دزدى مىكند انگيزهاش رفع حاجتخود است و يا كسى كه از روى عصبانيتبه شخص ديگر ضرب و جرح وارد مىكند داعىاش تشفى نفس و خاموش كردن شعله آتش قلب خود است كه به آن نيازمند است، يا كسى بدون علم در حق شخص ديگر ظلم مىكند و بدون آگاهى مرتكب امر قبيح مىگردد، بنابراين انگيزههاى فاعل شر به يكى از اين دو انگيزه برمىگردد.
از اين دو مقدمه [غنى و قدرت و علم مطلق الهى و رجوع انگيزه فعل شر به دو داعى فوق] به اين رهيافت مىرسيم كه خداوند نمىتواند فاعل امر قبيح و فعل ناروا گردد، چون هيچ يك از اين دو داعى در وجود او قابل تصور نيست، چرا كه حسب ادله خداوند غنى و قادر و عالم مطلق است. (34)
از اين رو هيچ انگيزه و توجيهى وجود ندارد كه خداوند متعال در حق مخلوقات خود از جمله انسان -كه گل سرسبد بوستان آفرينش است- ظلم وفعل قبيحى را روا بدارد. پس آنچه خود را «شر» و «ظلم» در حق بندگان مينماياند حتما در آن خير و مصلحتى نهفته است كه ما از آن غافل و بىخبريم.
علامه حلى در اين باره مىفرمايد: «داعى و انگيزه فعل قبيح و شر در سه انگيزه «نياز» «جهل» «حكمت» خلاصه مىشود. اولى به اين صورت كه شخص آگاه از قبح فعل به خاطر نياز مرتكب آن مىشود. دومى، به اين گونه است كه شخص قادر توان ترك قبيح را دارد اما چون آگاه از قبح فعل نيست، آن را انجام مىدهد. سومى، به اين گونه است كه شخص هم عالم به قبح فعل است و هم نيازى به آن ندارد اما به خاطر وجود مصلحت و حكمت انجام مىدهد كه با آمدن مصلحت در بين فعل از قبح خارج و متصف به نيكو مىگردد. و چون خداوند متعال فاعل غنى و عالم و حكيم است، به هيچ وجه داعى اول كه ملاك صدور فعل قبيح بود، در او متصور نيست و لذا صدور فعل قبيح از بارى تعالى محال است». (35) به عبارت ديگر، چون ذات خداوند متعال داراى صفات كمالى مطلق از قبيل جود، فيض، رحمت، حكمت، كرامت و غيره است و هيچ صفت نقصى مانند بخل، حسادت، تشفى خاطر و غيره در او نيست پس آنچه از آن منبع نورانى به آيينه وجود امكانى بتابد همهاش مطابق اصل سنخيت و مطابق عكس بامعكوس نورانى و جميل و نيكو و خير خواهانه و حكيمانه است. (36) « كل يعمل على شاكلته» «ان الله جميل و يحب الجمال».
سخن در اين مقوله وسع بيشترى را مىخواهد كه به همين اندازه بسنده مىشود. از مطالب گذشته، ضعف بعضى فلاسفه غرب چون جان هاسپرز در نقد راه حل جبران نمايان مىشود، وى در اين باره مىنويسد: «البته شما بايد اين مطلب را براى من مستقلا اثبات كنيد و من استدلالى در اين خصوص نديدهام اين كه جهان كنونى شر است، اثبات نمىكند كه جهان ديگرى بهتر است. اين حقيقت چيزى بيشتر از اين نيست كه بگوييم مردمى كه گرسنه هستند، اثبات مىكند كه آنها همواره غذا خواهند داشت». (37)
همانطورى كه بيش از اين ذكر شد اين نظريه اختصاص به عالمان اسلامى ندارد بل پيشينه آن به تاريخ قبل از ميلاد برمىگردد و مورد اهتمام و پذيرش مسيحيت نيز قرار گرفته است كه اين جا به بعضى طرفداران آن اشاره مىشود:
افلاطون: وى كه معتقد به خيرخواه و عادل مطلق بودن خداوند است در مواضع مختلف به دفاع از مدعاى خود پرداخته است و در صورت عدم حل اشكال شر با راههاى فلسفى از قبيل نيستىانگارى شر و شبه ثنويت، (38) به راه حل «جبران» اتكا مىكند و مىگويد:
«اگر عادل به تنگدستى يا بيمارى يا مصيبت ديگرى دچار شود همه آن مصائب سرانجام در زندگى يا پس از مرگ براى او سودمند خواهد بود، زيرا خدايان كسى را كه در راه عدالت گام برمىدارد و مىكوشد از راه كسب قابليت، تا آنجا كه براى آدمى ميسر استشبيه خدايان شود، هرگز تنها نمىگذارند». (39)
افلاطون در جاى ديگر به همين راى چنين تصريح مىكند:
«اگر وى [عادل] در زندگانى خود دچار فقر و بيمارى و هرچيز ديگرى كه مردم آن را شر محسوب مىكنند بشود اين چيزها سرانجام چه در دوره زندگانى چه پس از مرگ به حال او سودمند خواهد افتاد زيرا شك نيست كه خدايان كسى را كه طالب اتصاف به صفت عدل باشد و به وسيله پرهيزگارى تا آنجا كه براى آدمى ميسر است تاسى به صفات الهى نمايد فراموش نخواهد كرد». (40) افلاطون در جاى ديگر بر تفكيك بين شر و الم تاكيد مىكند. (41) انجيل: «اين كه خدا قدير است و كسى را اهانت نمىكند و در قوت عقل قادر استشرير را زنده نگاه نمىدارد و داد مسكينان را مىدهد». (42) ايرنائوس: وى كه غايت زندگى بشر را تعالى روح و به تبع آن مساله آخرت را مطرح مىكند به نوعى با نظريه جبران نيز موافقت مىكند، جان هيك با اشاره به پاسخ ايرنائوس مىگويد:
«جان كلام پاسخ اين است كه لذت بىپايان سرشارى زندگى و شادىاى كه، فراسوى تصور كنونى ما، و همانا تحقق يافتن نهائى حب الهى نسبتبه ماست، به گونهاى آشكار همه درد و رنج و سير و سلوك طولانى حيات بشرى را در جهت نيل به آن ارزشمند مىگرداند، هم در اين جهان و هم احتمالا در جهانهاى ديگر». (43)
ژان ژاك روسو: «آنهايى كه در روى زمين تحمل رنج نمودهاند بدون ترديد در آن جهان جبران خواهد شد». (44)
نورمن.ال.گيسلر، وى اين اين راه حل را يكى از راه حلهاى خوب توصيف مىكند:
«رنجبردن بدون تقصير، همانند رنجبردن بدون پاداش و بدون عوض نيست، اولى ضرورتا با اعتقاد به خداوند ناسازگار نيست در حالى كه دومى چنين است». (45)
جان هرمن رندل و جاستوس باكلر، دو استاد فلسفه معاصر اين راه حل را يكى از راه حلهاى مساله شر گزارش مىكنند: «ديدگاه مبين اين كه وجود بدى در حكم انكار نيكخواهى خدا نيست زيرا حضور بدى بر نيكى موجود مىافزايد. هر چند بدى هست، نيكىاى كه خدا به جاى آن مىنشاند بسيار بزرگتر و پرمايهتر است». (46)
ميرچاالياده: «گفته شده كه يكى از برتريهاى بزرگ آيين مسيحيت در مقايسه با اخلاقيات اديان كهن مديترانهاى، اين بود كه به رنج و الم بها بخشيد و درد را كه يك حالت منفى تصور مىشد، به تجربهاى مثبت كه داراى مفهومى معنوى است مبدل كرد، اين ادعا تا آنجا كه بامساله بهادادن به رنج و حتى با جستن درد به خاطر خاصيتشفا بخشى آن مربوط مىشود ادعايى صحيح است». (47)
ايرادهاى طرح شده بر اين راه حل: 1. اين نظريه مبتنى بر پذيرش وجودى به نام «خداوند» در جهان هستى است و هيچ گونه كاربردى براى انسانهاى ملحد و يا شكاك ندارد، علاوه بر اين مساله قيامت نيز مىبايست مبرهن گردد، چرا كه بعضى اديان معتقد به قيامت نيستند و يا اهتمام و تاكيدى به آن نمىورزند كه اين جا مىتوان به آيين «يهوديت» اشاره كرد.
در پاسخ اين اشكال بايد گفت نظريه «جبران» يك راه حل دينى و كلامى است كه شالودهاش بر خداباورى استوار است و مخاطبان آن متدينانى هستند كه نه تنها به وجود «خدا» اذعان دارند، بلكه خداى مورد پرستش خود را داراى صفات كمالى چون عدالت و خيرخواهى مىدانند و بر اين باور و اعتقاد خود نيز ادلهاى نظير برهان «صديقين» را اقامه كردهاند. اين برهان نه تنها اصل وجود خدا را اثبات مىكند بلكه مثبتخيرخواهى و عدم صدور فعل قبيح و ظلم از خداوند است، بنابراين اين نظريه مىتواند از شبهه و سؤالهايى كه بر خدا باوران پديدار مىگردد، پاسخ قانع كنندهاى ارائه دهد، هرچند كه اين راه حل براى انسان ملحد و شكاك كارگر نيست، اما متكلمان و فلاسفه متاله براى پاسخ عقلى صرف از اشكال شر برهان «لمى» آوردند كه تبيين آن پيشتر گذشت. (48)
2. دومين اشكالى كه متوجه اين راه حل ميشود اين است كه به هرحال درد و رنج و شرى -هرچندظاهرى- در اين عالم كنونى كه مخلوق الهى است رسوخ كرده است، و انسانهاى بىشمارى يافت مىشوند كه مبتلا به انواع آلام و مصائب هستند و راه حل فوق نيز براين مساله اذعان دارد، لذا اشكال به اين صورت مطرح ميشود كه چرا خداوند قادر و خيرخواه مطلق و عالم همهدان شالوده جهان را به گونهاى نريخت كه حتى اين شرور ابتدايى - و به قول طرفداران اين ديدگاه شرور ظاهرى- نيز به عالم الهى رسوخ نكند؟ و انسانها از اين آلام و مصائب نجات پيدا كنند.
به بيان ديگر، اگر پاداش اخروى در مقابل آلام و مصائب دنيوى را (اصل عوض و انتصاف) بپذيريم از آن استفاده نمىشود كه ماهيت درد والم در دنيا تغيير كند، درد و رنجى كه شخص متالم تحمل كرده و روزها بل سالها زجر آن را كشيده است، مساله عوض هيچ گونه اثرى در تحمل دردهاى او ندارد و آن را بر طرف نمىكند. جان هاسپرز درباره اين اشكال مىگويد:
«اما اگر من اعتقاد به جهان آخرت شما را بپذيرم، اين پذيرش، شرور اين جهان را بر طرف نخواهد كرد»
يكى از صحنههاى بسيار شرارت بار اين جهان كه داستايوسكى (49) در يكى از آثارش چنين آورده است:
«او يك افسرنظامى را كه مرض ساديسم دارد، در نظر گرفته كه بچهاى را جلوى گرگها انداخته و قطعه قطعه شده است، شما مىگوييد اين افسر با اين عمل جنايتآميز خود در جهنم عذاب خواهد ديد، اما جهنم چه فايدهاى براى بچهاى كه قبلا شكنجه شده است، دارد و چه خيرى به او مىرساند؟ آن شر اتفاق افتاده است و حتى قادر مطلق نيز نمىتواند امرى را كه اتفاق افتاده است، كارى كند كه اتفاق نيفتد، هيچ چيز در آينده نمىتواند اين عمل شنيع را جبران كند، اين حادثه لكه ننگى برتاريخ جهان باقى مىگذارد به گونهاى كه هيچچيزى حتى عذاب هميشگى شخص مجرم، نمىتواند آن را پاك كند». (50)
جان هيك نيز درباره نظر مخالفان مىگويد: «هم چنين اختلافات لاينحلى هست در باب اين كه آيا چنين فرايند آفرينشگرانهاى كه توام با رنج و درد است مىتواند نمايانگر خير الهى باشد، اگر چه اين فرآيند به گونهاى خير نامتناهى و مطلق منتهى گردد؟» (51)
لاكشانتيوس مرافعهگر مسيحى درباره عدم جبران آلام دنيوى مىگويد: «هيچچيز، جبرانگر رنج و آلام انسان در اين جهان نيست در واقع اين نوعى مسامحه است كه بگوييم اين پاداش، آن مصايب را جبران مىكند، اين پاداش چيزى است جدا و درد و رنجسابق هم چيزى است كه جدا به هرحال بىسبب آن را تحمل كرده است». (52)
در پاسخ هاسپرز و همانديشان او بايد گفت متكلمان و متالهان نمىخواهند با قول به ديدگاه جبران، شرور و يا شدت آلام دنيوى را ناديده بگيرند بلكه بالعكس معتقدند كه هرچه شدت و حدت درد و رنجبيشتر باشد به همين تناسب پاداش و اجر اخروى نيز بيشتر مىشود. آنچه متالهان مىخواهند آن را با تمام جهد و كوشش فراوان اثبات كنند عدم ناسازگارى وجود شرور در عالم با صفات كمالى الهى نظير عدالت، حكمت، جود و خير خواهى است كه به نظر مىرسد ادله ايشان نيز براى اثبات مدعى كافى باشد. (53)
فلسفه وجودى اين همه آلام و مصائب در دنيا چيست؟ علم و معرفتبه پاسخ آن و يا ناشناخته ماندن آن هيچ گونه خدشهاى به مدعاى متكلمان (عدم ناسازگارى شرور با صفات خدا) وارد نمىكند.
بلى اگر مخالفان انديشههاى دينى توانستند اثبات كنند كه شرور و مصائب دنيوى براى اشخاص دردمند هيچ مصلحت و خيرى را - در دنيا يا آخرت - دربر ندارد، بلكه به ضرر و زيان متالمان تمام خواهد شد، در اين صورت مىتوان بر ادعاى تعارض و تنافى مساله شر با صفات الهى صحهگذاشت، لكنمخالفان تاكنون دليلى براين مدعاى خود ارائه ندادهاند تامورد كنكاش قرار گيرد.
علاوه بر اين، از سوى متالهان نيز براى فلسفه وجودى شرور در عالم، غايتها و انگيزهاى مختلفى ذكر شده است كه هر چند كليت آنها نمىتواند مورد پذيرش قرار گيرد، اما مىتوان آنها را به طور نسبى پذيرفت كه به مواردى از آن اشاره مىشود.
الف - شرور لازمه عالم طبيعت
به اين معنى كه قسمتى از شرور عالم لازمه مادى بودن آن است مثلا وجو آتش و آب كه احدى در خير و منافع بىشمار آن ترديدى به خود راه نمىدهد. در بعضى مواقع موجب تحقق آلام و مصايب و شرورى مىشود. مثلا در اثر آتش يا آب كشى مىسوزد يا غرق و خفه مىشود و يا منافع عظيمى به خاطر آتش سوزى يا سيل از دست انسان مىرود، با وجود اين باز كسى در آفرينش آن به خداوند اعتراض نمىكند، چرا كه بديهى است كه وجود آتش و آب با خطرات اندكى كه در آن دو نهفته است، همراه مىباشد.
ب - شرور لازمه تعالى روح انسانى
اين نظريه به اين نكته اشاره مىكند كه انسان نخستبايد به اين سئوال پاسخ دهد كه غايت و هدف آفرينش و زندگى او در اين عالم مادى چيست؟ اگر هدف خداوند از زندگى انسان در اين دنيا سود جويى و كامروايى و در يك كلام خوشگذرانى انسان در اين دنيا باشد، بايد اعتراف كرد كه اين همه كاستيها و شرور با اين غايت منافات دارد.
اما اگر هدف خداوند از اين جهان آرمگه ابدى انسان نباشد بل سكوى پرش و اوج انسان به سعادت ماوراء طبيعتباشد، در اين صورت نمىتوان به صرف مشاهده شرور و كثريها ادعاى ناهمخوانى شرور را با هدف فوق سر داد، چرا كه اصولا غايت فوق بدون گذر از جاده محن و شدايد و فراز و نشيتهاى آن ناممكن است. بنابراين اگر خود انسان بخواهد و اهتمام ورزد به نظر مىرسد كه اين جهان براى پرورش و تعالى و جلا دادن روح محل مناسبى باشد. همانطور كه حكماى بزرگى از جمله ايرنائوس فيلسوف نامى سده سوم ميلادى به اين نكته اشاراتى داشتند. وى معتقد است:
«غايتخداوند، ساختن بهشتى نبود كه ساكنان آن حداكثر لذت و حداقل درد و رنج را ببرند. بلكه به جهان به عنوان مكانى براى «پرورش روح» يا «انسان سازى» نگريسته مىشده كه در آن انسانهاى آزاد ممكن استبا انجام تكاليف و دست و پنجه نرم كردن با تعارضات هستى خود در يك محيط مشترك به «مقربان خداوند» و «وارثان حيات ابدى» تبديل گردند». (54)
ج - شرور امتحان الهى
د - شرور كيفر، كيفر گناهان
ه - شرور پاك كننده گناهان
تفصيل سه فرضيه اخير در گذشته روشن شد.
به نظر مىرسد كه اگر مجموع اين غايتها و راه حلهاى ديگرى كه تبيين آن در اين مختصر نمىگنجد، (55) مورد كاوش قرار گيرد، بتوان به فلسفه وجودى شرور پاسخ معقولى ارائه داد. هرچند كه مجهول ماندن برخى از غايتها نيز اشكالى متوجه صفات كمالى الهى نظير حكمت و عدالت وجود نمىكند.
شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس كه نه هركو ورقى خواند معانى دانست.
(حافظ)
حاصل آن كه از منظر متكلمان اسلامى و برخى متفكران غربى، چون هر درد و المى كه انسان در اين دنيا تحمل مىكند پايان خوش دارد و با امعان نظر بيشتر، شر ظاهرى حكم نردبان ترقى و نيل انسان به سعادت ابدى را دارد. از اين رو نمىتوان بر آن كلمه شر را اطلاق كرد، بلكه حكم آن حكم داروى تلخى است كه سرانجام به خير و مصلحتشخص دردمند مىباشد. پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله وسلم چه زيبا فرموده است: «شرى كه به دنبال خود بهشت را دارد در حقيقتشر نيست و خير ظاهرى كه به دنبال خود جهنم را دارد خير نيست» «ما شر بشر بعده الجنة و ما خير بخير بعده النار». (56)
اگر انسان دردمندى متوجه اين نكته ظريف گردد نه تنها شكوهاى از درد نمىكند بلكه به استقبال آن هم مىرود.
در بلا هم مىچشم لذات او مات اويم مات اويم مات او عاشقم بر قهر و لطف او به جد اى عجب من عاشق اين هر دو ضد
1- مرتضى مطهرى، عدل الهى، انتشارات اسلامى قم، 1361، ص152.
2- المغنى فى ابواب التوحيد و العدل، ج 13، ص526.
3- الياقوت، كتابخانه آيةاله نجفى، قم، ص 49.
4- الذخيرة فى علم الكلام، انتشارات اسلامى، ص242. و ايضا ر.ك: انوار الملكوت، ص130، ارشاد الطالبين، ص285، قواعد المرام، ص120، المنقذ من التقليد، ج 1، ص333.
5- قاضى عبدالجبار، المغنى فى ابواب التوحيد و العدل، مطبعة دارالكتب المصرية، ج 13، ص389، و ايضا ر.ك: شرح الاصول الخمسة، ص489.
6- ابن نوبخت، الياقوت فى علم الكلام، القول فى العدل، انتشارات كتابخانه آيت اله نجفى قم، ص49.
7- شيخ طوسى، تمهيد الاصول در علم كلام اسلامى، ص507.
8- دلائل الصدق، انتشارات بصيرتى قم، ج 1، ص361.
9- حمصى رازى، المنقذ من التقليد، ج 1، ص 330 و ايضا ص 178-143 و ص 307-352.
10- دلائل الصدق، ج 1، ص 362.
11- احياءالعلوم، ج 4، كتاب التوحيد.
12- مثنوى معنوى، دفتر سوم، بيت 3753، ربوه به معناى موضع مرتفع.
13- شهيد مطهرى، توحيد، ص 320 و 321.
14- محمدتقى جعفرى، جبر و اختيار، ص 269.
15- مرحوم علامه طباطبائى در تفسير امتحان با شر مىنويسد: «اى و نمتحنكم بما تكرهونه من مرض و فقر و غيره» ر. ك: الميزان، ج 14، ص 287.
16- ميزان الحكمة، ج 5، ص 198.
17- ر.ك: ميزان الحكمة، ج 5، ص 196.
18- بحار الانوار، ج 3، ص 71.
19- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 429. كتابخانه صدوق، با ترجمه على اكبر غفارى: «بيمارى مؤمن موجب پاك شدن او از گناهان و لغزشها و رحمت الهى در حق مؤمن است و براى كافر عذاب ولعن استبيمارى در حيات مؤمن وجود دارد تا اينكه گناهان او پاك گردد».
20- همان، ص 427، «مؤمن وقتى مبتلا به تب گردد گناهان او مانند برگ درختان مىريزد و نالههاى او در بستر بيمارى تسبيح و صيحه او تهليل [لا اله الا الله] است و پهلو به پهلو شدن در بستر خويش مانند كسى است كه در راه خدا با شمشيرش مجاهده مىكند».
21- همان، ص 430، «سردرد در يك شب خطاياى انسان را بجز كبائر زايل مىكند».
22- ر.ك: دولت عقل، دكتر حسين بشيريه، ص194. «مؤمنان در زندگى روزمره با حوادثى روبرو مىشوند كه از ديدگاه مذهب بىمعنى و فاقد توضيح است مثل مساله شر و درد و رنج كه بر سر مؤمنان واقعى مىآيد».
23- بحار الانوار، ج 69، ص 30، طبع جديد.
24- همان.
25- همان، ص 50.
26- اصول كافى، كتاب الايمان و الكفر، باب فضل فقراء المسلمين، حديث اول، ج 3، ص 359.
27- محمد غزالى، احياءالعلوم، كتاب الفقر و الزهد، ج 4، ص 195.
28- همان، ص 196.
29- همان، ص 195.
30- اصول كافى، ج 3، ص 361.
31- همان، ص 363.
32- همان، ص 364.
33- كشف المراد، قسم الالهيات، فصل 2، صص225233، طبع مصطفوى قم، نقل تلخيص.
34- بنياد اين دليل را مىتوان از احاديث نبوى و ولوى يافت، مثلا پيامبر اسلام در استدلال بر عدالتخداوند در پاسخ عالم يهودى مىفرمايد: «لعلمه بقبحه و استغنائه عنه» ر.ك: امالى سيد مرتضى، ج 1، ص106.
35- دلائل الصدق، ج 2، ص 378.
36- اين استدلال به نحو زيبا در آثار افلاطون ديده مىشود، ر.ك: جمهور، شماره 379.
37- فلسفه دين، ص 123.
38- ر.ك:دوره آثار افلاطون، ج 4، كتاب قوانين، رقم 897، ص 2358.
39- همان، ج 2، ص 1276.
40- كتاب جمهور كتاب دهم، شماره 613.
41- افلاطون، دوره آثار، ج 1، كتاب گرگياس، رقم 482 و 497، بنقل از كاپلستون، تاريخ فلسفه، ج 1، ص 254.
42- كتاب مقدس، تورات، كتاب ايوب، باب 36، آيه 6.
43- جان هيك، فلسفه دين، ص 104.
44- ژان ژاك روسو، اميل يا آموزش و پرورش، ص 398.
45- نورمن.ال.گيسلر، فلسفه دين، ج 1، ص 178.
46- رندل و باكلر، درآمدى به فلسفه، ص 169.
47- ميرچاالياده، مقدمهاى بر فلسفهاى از تاريخ، ترجمه بهمن سركاراتى، انتشارات نيماى تبريز، ص 136.
48- بيش از اين در بحث «نظام احسن» به آرا و استدلال طرفداران اين ديدگاه نيز اشاره شد.
49- Dostoyevsky,s
50- فلسفه دين، صص 123 و 124.
51- جان هيك، فلسفه دين، ص 105.
52- Ground Work of Philosophi of Religion.P .134 به نقل از مساله شر و الهيات، جزوه پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى.
53- آقاى عابدى شاهرودى در اين باره مىنويسد: «مقصود تغيير حالتهاى شخص انسان از راه نظريه و علم حصولى نيست اگر مقصود اين بود جاى اشكال بود، بلكه مقصود اين است كه آنچه هست، چه درد و چه چيز ديگر، با عدل الهى تنافى ندارد و از اين رو براى انسان خير است، گر چه بر خلاف خواسته او باشد و سرانجام به نفع او خاتمه مىپذيرد» كيهان انديشه، شماره 52، ص85.
54- جان هيك، فلسفه دين، ص 101.
55- براى حل و توجيه مشكل شر انديشوران و اديان مختلف راه حلهاى مختلفى را طرح كردند كه اينجا به عناوين آنها اشاره مىشود: 1. توهم انگارى شر2. نيستى انگارى شر 3. نظريه تقسيم گرانه شر 4. شرور لازمه خيرات 5. شر لازمه تعالى روح 6. شرمبدا خيرات 7. شر معلول جهل 8. شر لازمه اختيار 9. شرمكافات عمل (كرمه) 10. ارگانيسم جهانى 11. دوگانه پرستى 12. كرانمندى صفات خدا 13. جبران شرور و...
56- توحيدالصدوق، انتشارات اسلامى، باب دوم، حديث 72، ص 74.